…. بعد از ناهار رفتیم به باغ وحش . حسام السلطنه و نصرت الدوله با من در کالسکه نشستند. پیشخدمت ها و غیره هم همراه بودن.چون روز یکشنبه بود ، کوچه ها خلوت بود . همه مردم توی چمن ها خوابیده بودند. باز کالسکه ما را که می دیدند ، از اطراف دویده ، می آمدند ، هورا می کشیدند ؛ خلاصه راه دوری بود. از کوچه ها و میدان ها و غیره عبور کرده تا رسیدیم به در باغ وحش پیاده شدیم. کالسکه زیادی در باغ و کوچه بود. معلوم شد جمعیت زیادی به واسطه روز یکشنبه به باغ وحش آمده اند . رئیس باغ که مردی پیر و گوشش هم سنگین بود ، آمد … صحبت کردم. زن و مرد زیادی بود. ما از میان کوچه تنگ مرد و زن عبور می کردیم و متصل هورا می کشیدند. انصافاٌ قلباً به ما میل دارند و زیاده از حد با حرمت و ادب حرکت می کنند. خلاصه وحوش اینجا را قفس به قفس علی حده از هم جدا ساخته اند. چند حیوان عجیب اینجا بود که جای دیگر دیده نشده بود ؛ اولاً » هیپوپوتام » است که اسب دریایی است ؛ چیز غریبی است ؛ سه عدد بود ؛ یعنی یک جفت نر و ماده و یک بچه هم همان جا زاییده بودند. بچه هم خیلی بزرگ بود. در بیرون آب ایستاده بود و بزرگ ها توی آب بودند. غذا به دهانش می انداختند. دهانش را مثل یک دروازه باز می کرد . دندانهای بسیار درشت داشت . بسیار عظیم الجثه بود. آنچه من فهمیدم ، کرگدن دریایی است. ثانیاً میمونی بود بسیار بزرگ و کریه المنظر به عینه انسان ؛ به خصوص دست و پایش خیلی شبیه انسان است . صاحبش می رقصاند ، پا می زد. می ایستاد ، حرف می زد ، انگلیسی بلد بود. بعد جلو جلو ما راه می رفت اما متصل میل داشت دست هایش را گرفته ، راه ببرند. بعد به قفس میمونها انداختند. جست و خیز غریبی داشت. بند بازی می کرد. ثانیاً شیر و روباه بحری است که هر دو توی حوض آب بودند. دور حوض ، معجر بود. شخصی به زبان فرانسه با آنها حرف می زد. بسیار تیز هوش بودند. جثه شیر خیلی بزرگ است . تنش پشم نازکی دارد . دست و پایش به بال ماهی و پر شب پره شبیه است اما با همان ها بسیار تند راه می رفت . در کنار و وسط حوض سکویی بود ؛ صندلی گذاشته بودند. روی صندلی می رفت ، می نشست. روباهش هم شبیه به شیر بود اما کوچکتر. می رفتند زیر آب . مستحفظ سوت می زد ، همان آن از آب بیرون می آمدند ، روی سکوی حوض نشسته ، مستحفظ را ماچ می کردند. می گفت : » یک ماچ دو ماچه » . هر چه می خواست ، او را ماچ می کردند. بسیار تماشا داشت. رابعاً میمون های خیلی کوچک به قدر موش سلطانیه دیده شد ؛ بسیار غریب. فیل و کرگدن و شیر یال دار ، پلنگ سیاه ، ببر و غیره. مرغ و طوطی های الوان بودند. غیر از این هم بسیار جاها بود. خسته بودم ؛ نتوانستم بگردم . جمعیت هم زیاد بود. معاودت به منزل شد.
از سفرنامه ناصرالدین شاه به فرنگستان – ص ١١۴ و ١١۵
بیاین تو فقط نظر بدین دستم به دامنتون تازه اگه لایق بودیم به من لینک هم بدین .اینم ادرسم http://www.roolygta.wordpress.com
این ناصرالدین شاه تشابه اسمیه عجیبی با ما دارد!
کی بوده؟
بسیار عالی عجب مغزی بودند این حضرت بزرگوار فرق شیر و آن حیوانی که اسمش را نمی دانم ، نمی دانستند.
فقط متوجه شدم که شیر آب و روباه یک مقدار غیر معموله وگرنه بنده هم در حد و اندازه های سلطان هستم.